
مَـن فـَـرامــوش نَـکـــرده ام ...
مَــن از نَـهــایــتِـــــ درد بـه بـــی حـسـّــی رسـیـــده ام . .

اگر دلت گرفت ، سکوت کن !
این روزها هیچکس معنای دلتنگی را نمیفهمد . . .

ای غصه مرا دار زدی خسته نباشی
آتش به شب تار زدی خسته نباش
ای غصه دمت گرم که در لحظه ی شادی
با رگ رگ من تار زدی خسته نباشی

در سرزمین عاطفه هایم چون گل روئیدی
و من باغبانی آموختم ،
اما کدام گل احساس باغبان را می فهمد؟
آیا هیچ گلی هست که باغبان را
به اندازه ی یک قطره شبنم
یا یک گلبرگ بشناسد و دوست بدارد ؟

یارم از من بی سببب رنجیدورفت
گریه را دید و برمن خندید و رفت
وقت رفتن دیگر از ماندن نگفت
قصه ناگفته هارا نشنید و رفت
تشنه بودم همچو دشتی پر عطش
مثل باران بر تنم بارید و رفت
گل فراوان بود از باغ من
غنچه ای نشکفته را برچید و رفت . . .

نمیخواستم
این عشق را فاش کنم
نمیخواستم اما..
ناگاه به خود آمدم
دیدم همهی کلمات
راز مرا میدانند
این است که
هر چه مینویسم
عاشقانهای میشود

می نویسم باران
می نویسم سرما !
می نویسم غم و اندوه و نفس !
می نویسم احساس !
تا بدانی دل من بی تو گلم میمیرد
و بدان دل سرد است
و کمی بارانی ، غم سراسر دل من پر کرده ،
کاش اینجا بودی

مــــی گــــویــنــد ســـــاده ام . . .
مـــی گـــویـــنـــد
تــــو مــــرا با یــک جمـــــلـــه
٬یـــک لبـــــخـنـــد . . .
بــه بــازی میـــــگیــــری مــــــیگـــــوینــــد
تـــرفنــدهـــایت،
شـــیطنـــت هــــایت و
دروغ هایـــت را نمــــی فهمــــم
مــــــیگویند ســــاده ام . . .
اما تـــــو این را باور نکن
مــــــــن فـــــقــــــط
ღدوســـتـــــت دارمღ!
همیـــ ـ ــ ــن

ببین جانـم!
مــــن زنــــ ــ ـم
زنـــها به حرفـــها تکیـــ ـه مــــی زننـــد
و از حرفــــها تـکیــــده مـــی شـونـــد
و شک نکن اگر زبــان اختــراع نمی شـد
هیچ زنــی عاشقت نمی شد
بیزار هم ...

خودم را جایی جا گذاشتم
شاید کنار تو/روبروی آینه ایستاده ام
اما......
از چهره ام خبری نیست.
گاهی باید نباشی!
حتی برای همیشه..../تمام میشوی شبی..../فکرش را بکن!
یک روز می آیی
و میبینی نه من هستم.................نه این کلمات.......!!
